ســـــــــــــــــــــالگـــــــــــــــــرد ازدواج
سلام عزیزک مامان جون می دونی چه سالی مامان جونت وباباجونت بهم رسیدن...سال1390/6/18با هم عقد کردیم وسال1391/4/2اون روزتولد امام حسین وشبش تولد حضرت ابوالفضل بودیعنی روزجانباز بود که یکی از ارزوهایی دلم بود که روز جانباز عروسیم باشه وهمینم شد...اخه پدرجونت جانبازهست که می خواستم پدرجونت رو خوشحالش کنم...عزیزک مامان جون ما عروسیمونو رفتیم مکه...ما22خرداد رفتیم مکه و1تیر ازمکه اومدیم...عروسیمونو شمال گرفتیم روز2تیر بود...بعدش4تیر اومدیم سر خونمون... عزیزکم حالا از مکه بودم برات تعریف کنم...اخه ما رفتیم مکه تنها نبودیم اقاجونت،عزیزجونت،عمه جونت،پسرعمه هات وشوهر عمه ات با ما هم بودن...می دونم مکه به باباجونت خوش نگذشت چون مامان جونت باباجونت رو اذیت می کرد...یکی از روزهای که مدینه بودیم من وباباجونت شبش رفته بودیم بقیع/بقیع خیلی غربت داره اخه آل سعودها نمیزارن بریم سرقبرائمه باید از راه دور نگاه می کردیم،بعد از مدینه رفتیم مکه 6روز مدینه بودیم و6روز مکه/مکه هم خیلی زیبا و قشنگ بود ...ولی دلم خیلی تو مدینه ومکه هوای پدرجونت ومادرجونت کرده بود...هنوز که هنوزه نه پدرجونت رفته مکه ونه مادرجونت رفته مکه/ان شاالله خانه خدا رو میبینن...